سیراب در محیط شدم ز آبروی خویش


در پای خم ز دست ندادم سبوی خویش

در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر


کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش

خاک مراد خلق شود آستانه اش


هر کس که بگذرد ز سر آرزوی خویش

از نوبهار عمر وفایی نیافتم


چون گل مگر گلاب کنم رنگ و بوی خویش

از مهلت زمانهٔ دون در کشاکشم


ترسم مرا سپهر برآرد به خوی خویش

صائب نشان به عالم خویشم نمی دهند


چندان که می کنم ز کسان جستجوی خویش